عکسها و ویدیوهای پُل یوبین در میانمار رو منتشر کردم و یه غریبه که به قول خودش در مرخصی سربازیه بهم مسیج زده که "تمام این سفر میانمار رو، لحظه به لحظه به مادرم که عاشق طلوع و غروبه و حالا بر تخت بیمارستان جز چشمان و لبخندش هیچ عضو دیگهش کار نمیکنه، نشون دادم و باهم همسفرت شدیم"
پیامهای زیادی تو این مدت گرفتم که دوستش داشتم و لبخند به لبم آورد. خیلیها از عکسهای سفر عکس گرفتن که استفاده کنن و خیلیها منتشرش کردن که باهم و با دوستانشون سفر بریم، خیلیها تشکر کردن از همراهی آنلاین، خیلیها گفتن بعداز دیدن سفرنامه میانمار دوست دارن به این نقاط سفر برن، اما این یکی نوشته چیز دیگهای بود این یکی مسیج همراه با لبخند اشک رو هم به چشمام آورد.
سفر میانمار از اون سفرهایی بود که دلم نمیخواست تموم شه این لحظات و این تصاویر با این صدای آهنگین ساز هنگدرام باشه اینجا برای یادآوری این طلوع جادویی و حس و حال قدم زدن بر روی بلندترین پل چوبی دنیا.
درباره این سایت