تور اروپا




این یک پست برای اعلام رسمی داستان فم‌تریپه:))
. گفتم با گذاشتن یه تیکه از خونه که همینجوری کم‌کم آماده شده و میشه، بگم که اینجا یه صفحه شخصی از زندگی شخصی و اجتماعی یه آدم معمولیه که سفر میره و می‌نویسه و گاهی الکی خوشه و گاهی جدی افسرده! گاهی با چندصددلار ماه‌ها در سفره و گاهی یک سال صبر میکنه تا ذره‌ذره یه قسمت خونه‌ش رو با خرج و وسواس بسازه. گاهی مسئولیت‌های اجتماعی زندگیش رو پررنگ میکنه و گاهی فقط میخواد بره سفر که فشار یه مسئولیت رو از دوش خودش کم کنه. تو این صفحه شخصی با اینکه همه این سالها باهم سفر رفتیم، اما از همه چی مینویسم و گاهی با یه سری نظرات میخندم و گاهی کمی غمگین میشم و گاهی به فکر فرو میرم، اما سعی میکنم نذارم قضاوتی، من رو از چیزی که فکر میکنم درسته دور کنه.
-
این استاپ موشن رو هم در تنها روز تعطیل چند ماه اخیر، تو خونه ساختم که با اینکار هم مغزم آروم شه و هم اتاق‌خواب رو به درخت سرو وسط شهر #تهران.
-
حالا که دو تا پروژه همزمان زندگیم به یه نقطه‌ی تقریبا خوبی رسیده، از فردا آماده شیم که داریم میریم سفر. به اون سمت دنیا، در آمریکای مرکزی

2
این عکس رو از آلینا در روز آخر سفرش با ما گرفتم. تنها مهمونی که من به شخصه ازش دعوت کردم و در واقع حق وتوی من در #روستودیو بود (بقیه مهمونا رو دنبال میکردیم، بعد روزمه و صفحه‌شون رو یکی یکی پرینت می‌کردیم و همه باهم با نظرسنجی انتخاب میکردیم)
اما آلینا رو دعوت کردم چون چندسالی هست که آنلاین می‌شناختمش و با اینکه تعداد دنبال‌کننده‌های آنلاین‌ش چشم‌گیر نبود، میدونستم که عکسهاش به‌شدت در فضای مجازی پخش میشه و سفیر شرکت‌های بزرگی مثل سامسونگ، بنز و. هست و یک کتاب معروف داره. همین هم شد و تا الان تنها عکسهایی که در چندین مجله و صفحه معتبر غیرایرانی از سفر به ایران منتشر شده عکسهای آلیناست.
جدای از این چندین بلاگر معروف با تعداددنبال کننده‌ی بالای یک میلیون نفر، با دیدن سفرش بهمون ایمیل زدن که دوست دارن در پروژه بعدی ما شرکت کنن!
اما راستش این عکس رو ادیت کردم و گذاشتم که بنویسم: روزی که آلینا رو دعوت کردم ازم خواست چند روز قبل از بقیه به کشورش برگرده و ما هم بلیتی زودتر براش گرفتیم تا وقتی که اومد و فهمیدیم دلیل اینی که زودتر برمیگرده اینه که فردااای برگشت، جشن عروسیشه:)))
هنوز هم برام خنده‌دار و جالبه که یکی حاضره درست قبل از مراسم ازدواجش، برای اولین بار به جایی سفر کنه که اگه بخوام واقع‌گرا باشم از بیرون و برای خارجی‌ها خطرناک بنظر میاد (بماند که خیلی‌ها از همین داخل ایران بهش مسیج داده بودن که" نیا، اینجا خارجی‌ها رو میگیرن" و آلینا بعدها مسیج‌ها رو نشونم داد!)
سفر آلینا رو به فال نیک میگیرم. سفری که ازش دلیلش رو پرسیدم و اون گفت: " سفر به ایران سه سالی هست که تو لیست آرزوهامه، اما این داستان ازدواج حتی کمتر از یک ساله اومده تو لیست کارهام:))"

3
در روزهای آخر سفر پروژه #فم_تریپ که همه باهم صمیمی‌تر شده بودیم و استرسها کمتر شده بود، موضوعاتی متفاوت و جذابی باعث بحث بچه ها میشد. از اینکه چی شد ما رو انتخاب و دعوت کردین گرفته، تا سوال درباره وضعیت شهر و مردم. ما هم از اول تمام تلاشمون این بود که هیچ تاثیر و نگاه شخصی روی نظر مهمونا نداشته باشیم و این دیدگاه رو بسپاریم به خودشون که هیچ چیز رو بهشون اجبار نکنیم. از غذا و پوشش گرفته تا نقاط شهری ای که دوست دارن برن و ببینن. اما تو شیراز موضوعی پیش اومد که جالب بود. تغییر نگرش مهمونا، و مهمتر از اون تغییر نگرش دنبالکننده ها یا دوست و آشناهاشون! از ُوته‌را گرفته که میگفت دوست دخترش که خودش یه عکاس معروف فرانسویه و ترسیده بود همراهش به ایران بیاد، حالا مسیج میده که من به خودت و همراهت مخصوصا خانومای مهمون حسودیم میشه. یا اریکا که اعتراف کرد مادرش قبل سفر پشت تلفن گریه کرده که چرا داری میری وسط میدون جنگ! و حالا از این همه استوری رنگی سکوت کرده و گاهی براش قلب میفرسته و البته بهش گفته نمیدونستم ایران این همه دیزاینر فشن داره! هارج هم که میگفت تصورش از خیابونهای ایران چیزی مثل دهلی و صدای بوق سرسام آور باشه!
فقط ده سال پیش رو تصور کنین که شهر پر بود از صدای بوقهای مکرر راننده ها برای سوار کردن مسافرها! همین تغییرات کوچیک با پیشرفت تکنولوژی یا تغییر تفکر ماست که زندگیمون رو داره راحتتر میکنه. دیدن همین تغییراته که حال و روز شهر و مردمش رو بهتر میکنه
-

پ.ن. اخر این پست شاید بهتر باشه از تیم جَوون و همراه تپسی تشکر کنم که راستش نگاه من رو هم درباره کار در ایران تغییر داد. احتمالا خیلی‌ها یادشونه مشکلات کار رو. یا ما دلمون نمیخواست با هر گروهی همکاری کنیم و یا به نتیجه خوبی برای همکاری نمیرسیدیم تا اینکه این بیزینس ایرانی حامی و همراه ما شد.



دیروز بیست‌وچهار ساعت زمان تو زندگی جایزه گرفتم! راستش این داستان اول‌ش فقط یه شوخی بود که بعد از اینکه "یک روز زودتر" از تاریخ بلیت پروازم به پاناما به فرودگاه رفتم، اینو به شوخی به خودم گفتم چون دیدم همه‌کارهام رو قبل پرواز انجام دادم و برای این بیست‌وچهار ساعت هیچ برنامه خاصی تو ذهنم ندارم!


اما بعد که به خونه برگشتم، درست مثل انتظار تو ایستگاه قطار و زمانی که به خوبی به چشم میاد، بیست‌وچهار ساعت زمان داشتم که میتونستم هرکار دلم میخواد باهاش بکنم. اولش فکر کردم شاید این "یک روز" درست مثل سوال "اگه یه روز از زندگیت باقی مونده باشه باهاش چیکار میکنی" باشه اما واقعیت اینه که این بیست‌وچهار ساعت به باقی روزهای عمرم کاری نداشت که بخوام شاعرانه یا سوک بهش نگاه کنم و براش برنامه عجیب بریزم. پس برای اولین قدم طولانی‌ترین و پر رسیدگی‌ترین حموم زندگیم رو داشتم! یک ساعت تمام زیر دوش آب داغ، ماسک صورت و مو، اسکراب پوست و حتی قرص نمک دریا برای کف‌پا!


بعد با همون سر حوله‌پیچ در هوای کمی خنک اتاق با پتوی زمستونی خواب قیلوله کوتاهی داشتم و بعد نوبت دم‌کردن قهوه شد و نشستن کنار پنجره با یه‌سری دفتر و کتاب، یه سری ایده و برنامه و سفر برای آینده و بعد لذت بردن از غروب خونه، در یک عصر پاییزی تهران! بعد هم چی قشنگ‌تر از زنگ زدن و شنیدن صدای مادر؟ چنددقیقه تماس اینترنتی که اعلام میکنه همه چی در آروم‌ترین و بهترین شکل روزمره‌ست. بعد هم نوبت آشپزی، گوش کردن به موزیک دلخواه روی تکرار، مرتب‌کردن همزمان لباس‌های کمد و خوندن با آهنگ بود، تا شب که چندتا از دوستام اومدن تا کنار هم خوراکی‌هایی که بدون استرسِ مهمونداری، پخته شده رو باهم بخوریم و توی بالکن خونه رو پاهامو پتو بندازیم و به صدای شهر گوش کنیم. بعد مثل آخر داستان‌ها همه مهمونا تک‌تک رفتن و تو موندی و چراغ خواب ‌ کم‌نور کنار تخت، برای خوندن یه قصه‌ی شبونه


راستش فکر میکنم گاهی باید از این بیست و چهار ساعت زمان جایزه‌ها داشته باشیم! بیست‌وچهار ساعتی که اسمش استراحت، سفر، کار، یا حتی بودن با دوست و خانواده نیست، بلکه به اتفاق جدید بی‌برنامه‌ست، پر شده از همه‌‌ی این‌ خرده لذت‌های کوچک زندگیه


تور ترکیه



بی شک وتردید یک توریست عشق مند است که با ارزان ترین و شایسته ترین نرخ مسافرت نمایند و در عین درحال حاضر کلی نیز لذت از مهاجرت خویش ببرند و همینطور دقت داشته باشید که تور ترکیه ارزان یکی‌از خوب ترین و پرطرفدارترین اشکال تورهای مسافران اهل ایران است و این که مبتنی بر این تور شما دوستان عزیز این قابلیت و امکان را دارید که مسافرتی خوب و شادی بخش البته کم هزینه داشته باشید و این که شایان توجه شما گردشگران تور آنتالیا این که , تور ترکیه ارزان گونه های متفاوتی را دارااست و یکی شایسته ترین مدل این تور که بیشتر مسافران از ملازمت با آن زیاد لذت میبرند ( تور چارتر ( میباشد .
آیا تا به امروز شما اسم این تور را شنیده اید؟ این تورها که از تا قبل از این بوسیله ماشین کرایه ای های هواپیمایی خریداری گردیده اند , با قیمت ارزان خیس و کمتری به شما دوستان عزیز به فروش می رسند و هم نکته با اهمیت این تورها اینجاست که یک یا این که دو روز به اجرای این تورها باقی مانده آنها به تورهای لحظه نهایی تبدیل می‌شوند و گشوده نیز با ارزش کمتری به فروش خواهند رسید و دیدنی است بدانید که عمده مردمان به‌دنبال تور ارزان ترکیه می گردند با پروازهای دارای اعتبار اهل ایران و فرنگی با معرفی هتل های گران قیمت و جایگاه یک خوب در شهرها و بخش ها با اهمیت توریسم استانبول در ترکیه شما‌را دعوت به سفری مهیج و به یاد ماندنی می نماید .

تور ارزان ترکیه در پاییز و در ماه های آبان و آذر و دی و بهمن با قیمتی خوب در درود پرواز مهیا ارائه و برگزاری بوده و این‌که تور ترکیه به دلیل سرد شدن هوا در فصل‌پاییز انجام می‌شود , در حالیکه در فصل‌تابستان بها بالایی داراست ولی در آبان ماه و آذرماه ارزان ترین تور را در از ما توقع داشته باشید .

تور ترکیه ارزان


مجری تخصصی و بی واسطه تور اروپا  و نمایشگاهی , تورهای ترکیه از جمله استانبول , آنتالیا و شهرهای توریستی دیگر است که با ارائه سرویس ها و تجهیزات اختصاصی محرمانه از سرها خارج آورده و با برخورداری از کادری چابکدست و مدیران کارشناس و تجربه بیشتراز یک ده سال عمل در برپایی تورهای خوب و همینطور طرح ریزی تورهای متنوع و استاندارد کشورهای گوناگون , همواره در زمره شایسته ترین های صنعت توریسم در ابتدا بوده و میباشد , درضمن جهت کسب اطلاعات تورها و م برای گزینش تور مطلوب , لطفا با ما تماس حاصل نمایید .

اعتنا داشته باشید که در منو تورهای متفاوت ترکیه در یک نگاه میتوانید دنیایی از تورهای ارزان , لحظه پایانی , لوکس و . . . را بازدید فرمایید و با کلیک بر روی تور متبوع , از ریزه کاری ظریف آن باخبر گردید و دقت داشته باشید که در جزئیات تور , ارزش تور ترکیه به همراه لیست هتل های متنوع آن تور معلوم است و همینطور در حالتی‌که تور دلخواه خویش را پیدا کردید , گوشی تلفن رابطه با ما قابل رویت است و شما می‌توانید با مشاوران ذی‌ربط تماس بگیرید و رزرو تور ترکیه را انجام دهید .
در سالیان اخیر شور و شوق و اشتیاق آنان برای هجرت به ترکیه بی سابقه و گوناگون است چه بسا با وجود این که در حین یک سال و نیم قبلی , ترکیه سرگرم گونه های مشکلات امنیتی بوده است ولی هنوز نیز این مرزوبوم وسیع ترین مقصد توریسم ایرانیان به حساب آورده می شود و به لطف توافقنامه کنسل روادید در میان تهران و آنکارا و روستا ها پرواز هفتگی در تور ترکیه برای ایرانیان مقرون به صرفه و راحت خیس شده‌است و اهمیت ندارد که چه اتفاقی می افتد اهل ایران ها ترجیح می دهند به شهرهای توریستی ترکیه مهاجرت نمایند تا تجربه هایی بی نظیری را کسب نمایند
 

تور ترکیه


معمولا در روزها نوروزی یا این که در طول نقطع ی عطف ترافیک مهاجرت شما نمی توانید به عبارتی زمان که هجرت را آغاز کردید مطمئن باشید که محل اقامت خیر پیدا می‌کنید . یا این که در حالتی که با وسیله نقلیه همگانی هجرت فرمائید ممکن است بلیط رفت و بازگشت پیدا نکنید .
این مساله مسافران را مشغول می نماید و بازدارنده از شادی بخش بودن هجرت می شود . برای آنکه مهاجرت خویش را سوای استرس و با وقار سپری فرمایید , خوب تر است مهاجرت با شایسته ترین تور استانبول را گزینش فرمائید .


https://www.parmidatours.com/tours/turkey

 


تور استانبول

استانبول , بزرگ‌ترین شهر ترکیه , یکی‌از محبوب‌ترین مقصدهای توریسم جهان است .

استانبول بزرگ‌ترین شهر مرزو بوم ترکیه و راس اقتصادی و فرهنگی آن است . این شهر در کنار تنگه‌ی بسفر و دریای مرمره قرار گرفته است ; یعنی در مرز در میان اروپا و آسیا . تنگه‌ی بسفر این دو مجموعه کشورها را از نیز جدا مینماید و استانبول در بنا شده در دو مجموعه کشورها جای دارد . این شهر تاریخی و قشنگ به خاطر تنوع جاذبه‌های توریسم و تفریحی و از حیث تعداد گردشگران , بخشی از برگزیدگان شهرهای توریستی عالم است .
قربت ترکیه به کشور‌ایران و تشابه فرهنگ‌ها سبب ساز شده که‌این شهر یکی‌از محبوب‌ترین مقصدهای توریسم فرنگی برای ایرانیان باشد . جذاب است بدانید که شهرهای تبریز و اصفهان در جمهوری اسلامی ایران با استانبول خواهرخوانده میباشند .

این شهر تاریخی , جاذبه‌های مختلف و مشهوری دارااست که از در بین مهمترین آنها می‌توان به ایاصوفیه , مسجد آبی رنگ , ساختمان بلند گالاتا , ساختمان بلند دختر , تنگه‌ی بسفر و کاخ‌های توپ‌قاپی و دلمه باغچه اشاره نمود .

استانبول یکی‌از دیدنی‌ترین و جذاب‌ترین کلانشهرهای عالم است ; شهری که طی قرن‌های متمادی , ذیل سلطه‌ی امپراتوری‌های مختلف قرار گرفته است و در مرز دو قاره‌ی آسیا و اروپا قراردارد . . استانبول به خاطر گذشته‌ی مالامال فراز و نشیب و مورخ لبریز تلاطمش , اثر ها تاریخی زیادی از دوران متفاوت مورخ داراست . جاذبه‌های تاریخی این شهر به قدری جالب است که همه‌ی سلیقه‌ها را راضی میکند . این شهر خوشگل , چهار جاذبه‌ی توریسم اصلی و دارای اسم و رسم داراست که عبارت‌اند از موزه‌ی ایاصوفیه , کاخ توپ‌قاپی , مسجد آبی رنگ و بازار بزرگ . علاوه بر این چهار جاذبه‌ی حیاتی و کلیدی , هزاران جاذبه‌ی تفریحی , تاریخی و ارگانیک دیگر در استانبول موجود است که می توانید روز ها برای تماشای آن ها وقت بگذارید . اما بیشتر جاذبه‌های این شهر , حوالی بخش تاریخی آن متمرکز شده‌اند ولی در نواحی دورتر نیز جاذبه‌هایی موجود است که برای راز زدن به آن ها میتوانید برنامه‌ریزی نمایید .


به آمریکای مرکزی میرسم و به #پاناما، که در واقع دروازه بین آمریکای مرکزی و جنوبی، و البته دروازه‌ی اقیانوس اطلس به اقیانوس آرامه!
راستش بودن در شهر شلوغ اینجوری، هدف این سفرم نبوده و نیست و من در واقع میخوام یک ماه در آمریکای مرکزی سفر برم که مغزم از شلوغی زندگی روزمره، توریسم و فم‌تریپ و کار و خونه و. آروم بگیره و بتونم مرتب‌تر برنامه‌های زندگی رو بچینم. و احتمالا بعد از این دو روز در پاناما سیتی میرم که طبیعت بمونم و تا جایی که بتونم هر روز با خودم تکرار میکنم که نفس عمیق بکشم و در خیابون‌ها و بعد در طبیعت و در جنگل‌ها راه برم و فکر کنم.
کشف و شهود غیر از اطلاعات تاریخی و اجتماعی، و غیر از لذت بردن از طبیعت و غروب و طلوع و جنگل و دریا، حتمن کمک میکنه که فعلی که در روزمره به ندرت میتونی انجامش بدی رو صرف کنی. فعل تجزیه و تحلیل روزمره‌‌ی زندگی خودت، از یک زاویه‌ی دیگه و از راه دور!



ماتیو رو تو ویتنام دیدم، همون روستایی که رفته بودم برای کار داوطلبانه و تدریس به بچه‌ها. قد بسیار بلند و موهای بلوندش، تو مردم اون روستا به شدت به چشم ‌می‌اومد و هیچ وعده غذای مجانی مدرسه که تشکیل شده بود از برنج و بادوم زمینی رو از دست نمیداد و بعد دو هفته فهمیدم جز یه کتاب و چندتا دونه لباس و یه دمپایی، یک سال پیش با صد دلار از استرالیا و از زندگی گرفه‌ش با خانواده، راه افتاده ببینه به کجا میرسه! بهم میگفت اومدم زندگی با سختی، لذت‌های جدید، کار در سفر طولانی و ارتباط با مردم یاد بگیرم! -
.
-
تیا، اهل هند بود و تو هاستل زنگبار دیدمش. میگفت از همسرش که طلاق گرفته و پولی از ازدواج دستش اومده تصمیم گرفته بره سفر. اوایل فکر میکرده این کار بیشتر باکلاسه و باید به بقیه ثابت کنه زندگیش بهتر از قبله. میخندید میگفت اوایل فقط اروپا! هتل و غذاهایی که عکسهاش شیک تر از خودش بود!
یه بار یکی رو دیدم که میگفت با بودجه‌ی سه ماه من، سه ساله تو سفره. یه مدت باهم سفر رفتیم. فهمیدم ارزون سفر کردن یه نوع انتخابه و یه لذت اختصاصی که نباید به همه بگی. تو هم به کسی نگو دست زیاد میشه:)) بعد با جدیت رو بهم کرد و گفت بنظرت چرا اروپایی‌ها میان هند سالها سفر و ما هندیا در حسرت اروپا میمیریم؟! -
.
-
هَنسون رو خیلی‌ها یادشونه دوچرخه سواری که یک سال پیش با دوچرخه از مای راه افتاده بود و من در بلغارستان دیدمش. یکی از کم‌خرج‌ترین مسافرایی که دیدم. یک ماه بعد، یک شب مهتابی که هنسون رو که دوباره تو آلبانی دیدم، مست لب ساحل برام اعتراف کرد که یک سال پیش به شدت افسرده بوده. مخصوصا بعد از خودکشی پدرش آخرین بازمانده خانواده‌ش بعد از تلاش به خودکشیش، دکترش بهش میگه "از مای تا دورترین کشور رکاب بزن و بعد اونجا اگه خواستی خودت رو بکش"
سه سال بعد هنسون از سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا گذشته، اما به امریکای جنوبی که هدفش بود نرفته و برگشته مای و کار رو شروع کرده!
-

بعد چندماه کار تو تهران‌ و آماده شدن خونه‌ای که منتظرش بودم، کوله رو جمع میکنم و با بودجه‌ای کم میام سفر یه ماهه. حالا بعد این همه سال و هزاران آدمی که در سفرهای ارزون دیدم، میدونم نه داستان عجیبی برای سفر ارزون دارم نه دلیلی جز اینکه سختی‌های سفر، باعث میشه بتونم طولانی‌تر سفر کنم. و با هاستل‌های خسته و آشپزی با امکانات کم، از طبیعت و شهر و تجربیات جدیو لذت میبرم، و بعد به خونه برمیگردم که یادم باشه غذا، جای‌خواب گرم و بوی تمیز لباس‌های از ماشین در اومده، دارایی بزرگیه که یادمون میره!



مدت‌هاست که اینجا باهم سفر میکنیم و مدت‌هاست که من از نوشتن #سفرتنها یا #زن_تنهای_مسافر یا هرچیزی شبیه این دوری میکنم و دلایل خودم رو دارم. یکی از دلایلم اینه که سفرتنها باعث میشه ترس نهادینه شده در مغز ما از رفدن و از تنهایی، تداعی شه. ترسی که راستش به اون شکل تو خیلی از سفرها معنا نداره. درسته اسمش سفرتنهاست و در تمام این‌ سالهای سفر، عزم سفر و رفتن و برگشتن از مقصد به تنهایی و به عهده‌ی خودم بوده، اما همیشه هزاران آدم و هزاران داستان سر راهم قرار گرفتن و دقایق زیادی از زندگی در سفر رو به معاشرت با آدم‌هایی گذروندم که شاید اسمشون غریبه‌ست اما بعد از اولین جمله آشنا شدن. گاهی فقط باهم چند کوچه قدم زدیم، گاهی باهم غذا پختیم و یا رستوران رفتیم، گاهی فاصله بین دوشهر رو همسفر شدیم و گاهی فقط صدای هم رو از فاصله دوتخت در یک هاستل شنیدیم. تنها تفاوت سفرتنها با بقیه سفرها اینه که مسئولیت همه چیز برعهده خودته. خودت بلیت‌هات رو پیدا میکنی و میخری، خودت برنامه میریزی، خودت تیک میزنی، و خودت انتخاب میکنی چه زمانی معاشرت کنی و چه زمانی به غار تنهایی پناه ببری. کِی سایه‌ی روی سنگ‌فرشها دونفری شه و کی تنها از قدم‌های خودت و سایه‌ی خودت بر اطراف لذت ببری. پس راستش فکر میکنم تا وقتی سفر تنها نرم به طبیعت بکر و چند روز بمونم و یا جایی برم که هیچکی نباشه، استفاده از این هشتگ #سفرتنها باعث بشه اون ترس از تنها شدن و تنهایی (که نمیگم همه، اما خیلیها دارن) تشدید بشه. وگرنه بلیت رفتن به یه جای غریبه فقط شروع و حرکتشه که گاهی ترس داره، راه که افتادی چیزی ازش نمیمونه!
-
داستان جدا کردن #زن برای سفر تنها که بماند! جنسیت دادن به چیزی که جنسیت در اون معنی نداره. و مهم کردن این داستان برای زن‌ها که همین که اسم ببریم که زن تنهای مسافر، یه سری آدم فکر کنن که خب حتمن ترس داره که زن‌ها سفر برن و یه مساله عجیب و خارج از توانایی زن‌هاست، وگرنه چرا خیلی نمیبینیم مردی پای نوشته‌هاش بزنه : مرد تنهای مسافر؟! چه اهمیت داره این جنسیت وقتی سفر و چالش‌های سفر در حالت عام فارغ از جنسیته. اینجوره که من در مغزم نه تنها سفر میکنم و نه احساس میکنم جنسیتم اهمیت داره -
اما این دلیل نمیشه که تنهایی خودم رو در سفر نبینم و ازش لذت نبرم. تنهایی به معنای جستن خودم و فکر کردن و حرف زدن با خودم! تنهایی به معنای پیدا کردن خودم در شهر و در طبیعت #کاستاریکا، یعنی پیدا کردن سایه‌ام در آبشار و زیر رنگین‌کمون و در رفله شیشه‌ها در پنجره‌ای رو به اقیانوس آرام.



دوچرخه‌ای برمیداریم تا چند ساعت مانده تا غروب در روستایی در میانمار را با رکاب زدن کشف کنیم. نقشه را نگاه میکنیم و مسیری را انتخاب میکنیم که چند ساعتی راه کنار رودخانه تا دریاچه‌ی منطقه است و بعد با چند دقیقه رکاب زدن از کنار دکه‌های میوه و سبزیجات فروشی و غذاخوری‌های محلی میگذریم و از روستا خارج میشویم. از اینجای راه به بعد نور اریب خورشید است روی آسفالت و درختان موز و پاپایا بر جاده، رهگذران محلی وکشاورزان در زمین‌های زراعی پر از گل‌های آفتاب‌گردان و درختان انگور.

 

میانمار
در راه به این فکر میکنم این چندمین روستا و طبیعتیه که من توش رکاب زدم و از کنار زندگی مردم محلی گذشتم و فکر میکنم به اتفاقی که باعث شده زندگی شانس این رو به من داده که بتونم این گوشه از دنیا رو ببینم و با زندگی خودم تلفیق کنم. بعد با گذشتن دخترک بومی سوار بر دوچرخه‌ و سبدی پر از سبزیجات از کنارم، فکر میکنم زندگی چه شکلی بود اگر من در روستایی در میانمار به دنیا می‌امدم. اگه در تهران در روزهای جنگ قرعه به نام تولد من نمی‌افتاد کجا بودم؟ به جای در هفت‌سالگی‌ با مقعنه سفید کج به مدرسه‌ای در تهران رفتن، یک بچه آلمانی میشدم که صبح به صبح با اتوبوس‌های مدرسه از خانواده‌ام در جنگل‌های سیاه جدا میشدم و کریسمس ها منتظر بابانوئل بودم؟ بچه زنی میشدم در کوبا که شاد و خندان با آهنگ‌های لاتین میرقصیدم و از دنیای پر ررق و برق خبر نداشتم و مادرم کارش پیچیدن برگ‌های سیگار بود؟ یا در بنگلادش، لباس‌های رنگی میپوشیدم و با شال بلند و پا در خاکی‌ها می‌دویدم؟ چقدر امکان داشت دختر یک خانواده آمریکایی میشدم در نیویورک؟ یا شاید دختری درس‌خوان با عینک ته ‌استکانی در چین؟ بالاخره درصد افتادم در چین با این جمعیت بیشتر از هر کشور دیگر بود. کمی هم تلاش کنم میتوانم سوری یا مصری باشم، با جثه کوچک، مقعنه رنگی به سر ولی دامن و شلوارک به تن. یا رنگین پوشی میشدم در مرکز آفریقا که هیچ وقت برف ندیده‌م و با اینکه زبانم فرانسویست هیچ از دنیای خارج از کشورم نمیدانم. یا شاید دخترکی در ایتالیا میشدم در یکی از خانه‌های زیر شیروانی فلورانس؟ یا چرا راه دور، دختر راهبی میشدم ساکن همین روستا در میانمار؟
هر کدام از اینها اگر بودم، بزرگ که میشدم راهم به روستایی در ایران می‌افتاد، آن هم با دوچرخه قرضی و همسفری با زبان مشترک، مثل من خسته از رکاب چند ساعته ولی پر از هیجان؟

 


باگان شهر هزار معبد و شهر جادویی میانمار. شهری که میگن نباید غروب و طلوع‌های طلاییش رو از دست بدی! درباره باگان و معابد و جادوی شهری که انگار در رویاهات داری میبینیش بزودی مینویسم، اما اومدم اینجا که از گمشده‌ی کوچیک اما مهمی بنویسم که من و خیلی‌ها به دنبالشیم. از لحظه‌ی رهاییِ ذهن از قوانین بی‌منطق ولی قبول شده‌ی زندگی، از بند‌های سنتی روزمره و از ترس‌های بی‌دلیل مغز.
-
دم غروب در اولین روز سفر در باگان، موتور گرفتیم و من با هُل کوچیکی از همسفر، بالاخره از ترس ِبه کسی زدن یا زمین خوردنم گذشتم و در شهر جادویی آزادانه چرخیدم. خوردن باد ملایم و نور آفتاب به صورتم و دیدن هزاران معبد بزرگ کوچیک، دیدن زندگی ساده و زیبای روستایی، غروب و سکوت منطقه بر روی درختان و معابد یادم انداخت که چقدر زندگی در شهر سرعت بالایی داره و چقدر این سرعت و این قوانین نانوشته‌ی بی منطق شهری باعث میشه یادم بره روزمره و کیفیت زندگی آدم میتونه با تغییرات کوچیک و رد شدن از یه سری خواسته‌های الکی ذهن و یه سری قوانین سنتی، بهتر بشه و مهم‌تر از اون و چقدر این بهتر شدن، هدف زندگی برای رسیدن به خوشبختیه؟ نکنه هر قدم که بهتر میشیم استرس جدیدی برای مرحله بعدی از بهتر شدن به ما بده جوری که نذاره از لحظه، از روز لذت ببریم؟ نکنه موتور سواری و لذت حرکت نذاره زیبایی غروب، عظمت معابد و سادگی زندگی رو نبینم؟ باید بیشتر حواسم باشه که همزمان که کنترل و تعادل حرکت موتور رو به دست میگیرم بتونم راه و اطرافم رو ببینم و از همه‌ی این اتفاق لذت ببرم
-

پ. ن : یه قدم دیگه نزدیک شدم به خریدن موتور برقی برای رفت‌وآمد درتهران دودی!
پ. ن اا: خیلی خوبه یکی هلت بده که سوار شی و موتور رو برونی، اما بهتر از اون اینه که بهت اعتماد کنه و در مسیر خاکی ترکت بشینه! :))



عکس‌ها و ویدیوهای پُل یوبین در میانمار رو منتشر کردم و یه غریبه که به قول خودش در مرخصی سربازیه بهم مسیج زده که "تمام این سفر میانمار رو، لحظه به لحظه به مادرم که عاشق طلوع و غروبه و حالا بر تخت بیمارستان جز چشمان و لبخندش هیچ عضو دیگه‌ش کار نمیکنه، نشون دادم و باهم همسفرت شدیم"
پیام‌های زیادی تو این مدت گرفتم که دوستش داشتم و لبخند به لبم آورد. خیلی‌ها از عکس‌های سفر عکس گرفتن که استفاده کنن و خیلی‌ها منتشرش کردن که باهم و با دوستانشون سفر بریم، خیلی‌ها تشکر کردن از همراهی آنلاین، خیلی‌ها گفتن بعداز دیدن سفرنامه میانمار دوست دارن به این نقاط سفر برن، اما این یکی نوشته چیز دیگه‌ای بود این یکی مسیج همراه با لبخند اشک رو هم به چشمام آورد.

سفر میانمار از اون سفرهایی بود که دلم نمیخواست تموم شه این لحظات و این تصاویر با این صدای آهنگین ساز هنگ‌درام باشه اینجا برای یادآوری این طلوع جادویی و حس و حال قدم زدن بر روی بلندترین پل چوبی دنیا.



فکرش رو میکردی یه روز دلت برای قدم زدن تو آفتاب تنگ بشه؟ دلت نشستنِ بی‌استرس پشت میز کافه بخواد؟ فکرشو میکردی دلت برای دورهمی و بغل کردن محکم دوستات یه ذره شده باشه و از اینکه همه در فاصله چند کوچه و خیابون از همین و همدیگه رو نمیبین ناراحت شین ؟ فکر میکردی بجای فلان رستوران معروف اون سر دنیا، دلت برای رستوران و شامی تو همین محله خودت تنگ شه؟ اصلا فکرشو میکردی یه روزی برسه که بترسی به نیوه‌های نوبر بهاری دست بزنی و دلت تره‌بار رفتن بدون ماسک و دستکش بخواد؟ دیگه از دلتنگی برای سفر و جاده که نگم. .
اما این روزا میگذرعه
.
این‌روزها جدا از تلخی سایه‌ی مرگ روی تن شهر، با خودش دلتنگی به همراه آورده. دلتنگی برای دل‌خوشی‌های کوچیک زندگی که هیچ‌وقت بهش حتی فکر نمی‌کردیم و باور داشتیم همیشگین. این روزا داره یادمون میده که حواسمون باشه هیچ چیز همیشگی نیست و هر حس خوبی رو که تو روزمره داریم، اگه ازش لذت نبریم شاید یه روزی برامون حسرت بشه. فقط خوبیش اینه که با همه سختی قرنطینه و تعطیلی شهر درست قبل از عید و با همه این دلتنگی‌ها، هممون می‌دونیم و امید داریم که بزودی این روزا میگذرعه
این ویدیو رو امروز از مرور خاطراتم از خوشی‌های کوچیک ولی مهم زندگی روزمره‌م ساختم. یه سری ویدیو‌های آرشیو خودم رو زدم تنگ تصاویری که از دوستام گرفتم (که تگشون کردم و ازشون ممنونم) و آهنگ پپرونی گروه بمرانی رو گذاشتم روش که نگاهش کنم و قول بدم بعد از این دوران، بیشتر از اینا از یه پرس قیمه‌ تو رستوران، یه ماساژ بی‌دغدغه، یه پیاده‌روی دست تو دست، یه ساندویچ و نوشابه بر خیابون، یه سفر و کوله‌گردی بی استرس، یه املت قهوه‌خونه‌ای و یه دوره‌همی جمعه‌ شب لذت ببرم!


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی فروش محصولات چوبی و دکوراتیو nb جهان رایانه مشاورين املاک بام دروس Prince خرید نمونه سوالات تمام مقاطع ابتدایی راهنمایی دبیرستان متوسط netindia.parsablog.com Lynn